جدول جو
جدول جو

معنی پیغام کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیغام کردن
(هَُ مَ)
پیغام فرستادن. پیغام دادن:
سوی آن پرستار پیغام کرد
که با من گر آیی به یکجای گرد.
فردوسی.
که مرا عیسی چنین پیغام کرد
کز همه یاران و خویشان باش فرد.
مولوی.
- امثال:
هرکه را دیده گفته، هرکه را ندیده پیغام کرده.
عمود، پیغام کننده لشکر. (منتهی الارب). رجوع به پیغام دادن و پیغام فرستادن شود
لغت نامه دهخدا
پیغام کردن
پیغام فرستادن پیام دادن: که مرا عیسی چنین پیغام کرد کز همه یاران و خویشان باش فرد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیمان کردن
تصویر پیمان کردن
عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی گم کردن
تصویر پی گم کردن
رد پای کسی را گم کردن، رد و اثر چیزی را گم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ لَ جَ)
رسالت. تعلج. (منتهی الارب). رجوع به پیغام شود:
ور زین سخن که یاد کنی تنگدل شود
پیغام من بدو بر و پیغام او بیار.
فرخی.
من این پیغام نزدیک خواجه احمد بردم. (تاریخ بیهقی ص 397).
که چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف.
مولوی.
کسانیکه پیغام دشمن برند
ز دشمن همانا که دشمن ترند.
سعدی.
به خشم رفتۀ ما را که میبرد پیغام
بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیام فرستادن. پیام دادن. پیغام دادن:
نزد آن شاه زمین کردش پیام
داروئی فرمای زامهران بنام.
رودکی.
چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد
ترا بهر کس نامه و پیام باید کرد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مطلب و خبری را بوسیله کسی بدیگری ابلاغ کردن: با آن قوم تاختند سوی احمد و ساقه و مقدمان که بر لب رود بودند و پیغام داد که حال چنین است. یا پیغام دادن بکسی. مطلب و خبر را بوسیله شخصی بدو ابلاغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمان کردن
تصویر پیمان کردن
عهد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گم کردن
تصویر پی گم کردن
رد پای کسی را کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغام آوردن
تصویر پیغام آوردن
رساندن سخنی از کسی بدیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکار کردن
تصویر پیکار کردن
نبرد کردن، منازعه
فرهنگ لغت هوشیار
به پیچ و تاب در آوردن، پیچیده کردن گردان ساختن: گر این نیزه در مشت پیچان کنم سپاه ترا جمله بیجان کنم. (فردوسی)، مضطرب ساختنمشوش کردناز غم بتافتن: بفرمود پس تاش بیجان کنند بروبر دل دوده پیچان کنند. (شا. بخ 2294: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندام کردن
تصویر پندام کردن
ایجاد ورم کردن آماس آوردن: (و آن آب که نه فاتر بود و نه سرد شکم پندام کند و معده راست گرداند) (الابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرام کردن
تصویر پدرام کردن
شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیام فرستادن پیغام دادن: چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهرکس نامه وپیام بایدکرد. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغام بردن
تصویر پیغام بردن
پیغام رساندن رسالت: من این پیغام نزدیک خواجه احمد بردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاب کردن
تصویر پیشاب کردن
بول کردن شاش کردن شاشیدن ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
Amalgamate, Consolidate, Incorporate, Merge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
amalgamer, consolider, incorporer, fusionner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
samenvoegen, consolideren, integreren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
융합하다 , 통합하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
合併する , 統合する , 組み込む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
לאחד , לשלב , למזג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
मिलाना , एकत्रित करना , विलय करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
menggabungkan, mengonsolidasikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
รวม , รวมเป็นหนึ่ง , รวมเข้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
объединить , консолидировать , интегрировать , сливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
fusionieren, konsolidieren, integrieren, verschmelzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
amalgamar, consolidar, incorporar, fusionar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
amalgamare, consolidare, incorporare, fondere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
amalgamar, consolidar, incorporar, fundir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
合并 , 巩固
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
łączyć, konsolidować, integrować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
об'єднувати , консолідувати , інтегрувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ادغام کردن
تصویر ادغام کردن
kaynaşmak, konsolide etmek, entegre etmek, birleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی